-
وقتی کسی رو دوست داریم
چهارشنبه 22 تیر 1401 21:17
وقتی کسی رو دوست داریم اون چیزی که واسه خودمون خیلی زیباست بهش هدیه میدیم براش میخوایم بی خبر از اینکه شاید این هدیه ..این آرزو واسه اون بدترین چیز باشه ..اینجا شاید اون ناراحت بشه ..اصلا باید بشه یا نه؟ وظیفه دوست داشتن من اینه که اونی باشم که اون میخواد؟پس خودم چی میشم؟ اما عشقمه اون چی؟ اینجاست که دل میگه تلاش کن...
-
همه ی عشقا و دلبستگیا
یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 15:22
خدا گریه ی مسافرو ندید... خدا گریه ی مسافرو ندید... دل نبست به هیچ کس و دل نبرید... آدمو برای دوری از دیار جاده رو برای غربت آفرید... جاده اسم منو فریاد میزنه میگه امروز روز دل بریدنه کوله باری که پر از خاطره هاست روی شونه های لرزون منه... از تموم آدمای خوب و بد از تموم قصه های خوب و بد چی برام مونده به جز یه خاطره...
-
عکس میگیرم
دوشنبه 19 اردیبهشت 1401 18:11
عکس میگیرم از ضربات شعری که بر من فرود آوردی عکس میگیرم از صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کردهای عکس میگیرم از صدای تو، لبخندت، شکستن آوازم و نشان میدهم به کسی که شعر مرا میخواند و باریکهای از ابر در حیرت لبخندش موج میزند محمد شمس لنگرودی
-
ساده باش
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 16:14
ساده لباس بپوش ساده راه برو اما در برخورد با دیگران ساده نباش زیرا سادگی ات رانشانه می گیرند برای درهم شکستن غرورت. حسین پناهی ______________ انسان ها وقتی یکدیگر را دوست دارند زیباتر از همیشه اند..! ث.ع
-
شروع ناگهانم باش
سهشنبه 19 آذر 1398 01:05
یه بار از تو جدا موندمواسه هفت پشت من بسهیه لحظه از سکوت توواسه پر پر زدن بسهیکم از دور و بر کم کنیه کم فکر جهانم باشآهای پایان تدریجیشروع ناگهانم باش((علیرضا آذر))
-
هنگامی که خواستی مرا ببینی
جمعه 3 آبان 1398 17:39
قهر کن هرجور که می خواهی احساساتم را جریحه دار کن بزن گلدانها و آینه هارا بشکن مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن هر چه می خواهی بکن هر چه می خواهی بگو تو مثل بچههایی ، محبوبِ من که دوستشان داریم هرقدر بد باشند قهر کن حتی وقتی که می خروشی هم خواستنی هستی خشمگین شو اگر موج نبود ، دریا هم نبود مثل رگبار ، توفانی شو...
-
و زلزلهای دیگر
شنبه 6 مهر 1398 12:10
و زلزلهای دیگر کلماتِ ما را مدفون کردهاست کلماتی که از زیرِ آوار صدا میزنند صدا میزنند ما پیوسته اجساد را از خاک بیرون میکشیم و به خاک میسپاریم
-
مرا ترک نکن...
شنبه 6 مهر 1398 12:10
وطن من پیشانی توست پس مرا گوش ده که تو را میگویم: مرا ترک نکن چونان گیاهی پشت حصارها چونان کبوتری مهجور مرا ترک نکن چونان ماهِ دلشکسته چونان سیارهای که میان شاخهها به گدایی افتادهست مرا ترک نکن آزاد در حزن خویش. با دستانی که خورشید را جاری میکند از دودکش سلول من مرا زندانی کن و اگر از آنِ منی عادت کن به سوزاندن...
-
من خانه ام را پر از رنگ می کنم
شنبه 6 مهر 1398 12:10
من خانه ام را پر از رنگ می کنم پر از عطر زندگی گل میخرم نان گرم می کنم شعر مینویسم و باور میکنم کلام فروغ را: زندگی یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی...
-
کافرم مکن
شنبه 6 مهر 1398 12:10
کافرم مکن بگذار به معجزه صدایت ایمان بیاورم به تارهای صوتی ات دخیل بسته ام بلرزانشان تا اجابت شود آرزویم
-
این تابستان فراموشت کردم...
شنبه 6 مهر 1398 12:09
منتظر تابستان بودم باطعم گیلاس وزردآلو با بوی آفتاب و آرامش و کرختی ظهرهایش اما مثل همیشه بی موقع امده ای و همه حساب و کتاب هایم را بهم ریختی آمدنت طعم گس خرمالوهای پاییز را دارد و دلهره تجدیدی های تابستان را! اما باور کن که من : این تابستان فراموشت کردم...
-
دنیا همین خرابه بود
شنبه 6 مهر 1398 12:09
چه میشود کرد دنیا همین خرابه بود که به ما دادند و ما به دستِ خود خرابترش کردیم با هم نساختیم هر یک خانهای بنا کردیم با دیوارها و دری که پشتشان پنهان شدیم و هرگاه دلتنگ میشدیم در را باز میکردیم به امیدِ دیدار با دیوارِ روبهرو
-
تو را به موسیقی باد و باران
شنبه 6 مهر 1398 12:09
پاییز باشد و کسی نباشد پا به پای دلت دیوانگی کند و شانه به شانه ی بغضت ببارد دست به دستت پس کوچه های خیالت را قدم بزند؛ پاییز باشد و کسی نباشد تو را به موسیقی باد و باران به آواز و رقصِ برگها دعوت کند مقابلت بنشیند برایت چایی بریزد فالِ حافظ بگیرد و به فالت از ته دل بخندد؛ پاییز است...! فکری برای آمدنت نمیکنی...!؟
-
بعد از مدتی ...
شنبه 6 مهر 1398 12:09
بعد از مدتی علتِ مرگ فراموش می شود. فقط دو کلمه می ماند؛ او مُرد. ((ژوزه ساراماگو))
-
با تمام پاییزیاش آمد
شنبه 6 مهر 1398 12:09
غم با تمام پاییزیاش آمد امّا دلم برگی نبود برای خشکیدن اناری بود برای رسیدن
-
یاد داری چه شبی بود ؟
شنبه 6 مهر 1398 12:08
یاد داری چه شبی بود ؟ باد گرم نفس من ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟ و اندکی آنسوتر جوی اندام تو در کوچه ی تاریک ماهی چشم مرا می برد ؟ یاد داری چه شبی بود ؟ غرق آن بستر شبنم زده پشت بام هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور خیره در آبی ژرف بی درد ؟ و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب یاد داری چه هراس انگیز گرگ...
-
بابا لنگ دراز عزیزم
جمعه 14 تیر 1398 20:56
بابا لنگ دراز عزیزم! تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم. وقتی می فهمی و می دانی ام، چیزی درون دلم فرو می ریزد. چیزی شبیه غرور. بابا لنگ دراز عزیزم! لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم. بعد از تو هیچ کس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند. نمی گذارم ... نمی خواهم ... بابا لنگ...
-
تا رفتنت
جمعه 14 تیر 1398 20:56
تا رفتنت قَد کشیدیم من و نهالی که با آمدنت کاشتم ((میترا زینلی))
-
چرا امروز
سهشنبه 4 تیر 1398 14:25
چرا امروز، این لحظه آغوشت حریر پیله ى پُرعشق بر جانم نمیپیچد؟! ((نیسانه قادرى))
-
من وحشی که رامِ رام توام
سهشنبه 4 تیر 1398 14:24
بغلت می کنم اجازه بده عشق برما حرام تر باشد تا بگویم چگونه می چسبد بودنت با دوام تر باشد من وحشی که رامِ رام توام من وحشی که زخمی ِ دردم بغلم کن؛که خسته ام بی تو... باردار هزار نامردم. ((بهار حقشناس))
-
لای مژههایت
سهشنبه 4 تیر 1398 14:24
مینویسمت روی کاغذی که سالهاست چشمهایت را در آن جا گذاشتهای به آخر سطر که میرسم پلک نزن میترسم گرد نبودنت لای مژههایت گیر کند ((مریم حیدریان))
-
آکنده از عشق
سهشنبه 4 تیر 1398 14:24
" دو فنجان چای " دوستم دارى، میدانم. من این را از نگاهى که میتابد به من آکنده از عشق از کلام سادهى بیزیورى برخاسته از دل از دو فنجان چاى در دستان گرمت براى خلوتى کوتاه و زیبا، میخوانم ظرافتهاى گلچین تو را از بوتهى عشق حواس ریزبینِ این زن عاشق، خوب میفهمد ((نیسانه قادرى))
-
اما یه وقتایی نتونستن خیلی شیرین میشه...
سهشنبه 28 خرداد 1398 00:00
نتونستن گاهی اوقات کلمه ی غم انگیزیِ، گاهی اوقاتم خیلی شیرینه! مثلا وقتی کسیُ دوست داریُ نمیتونی بهش بگی خیلی غم انگیزه... یا مثلا وقتایی که حرفی تو دلت سنگینی میکنه و نمیتونی به زبون بیاریش... اما یه وقتایی نتونستن خیلی شیرین میشه... مثلا وقتایی که نمیتونین ازهمدیگه بگذرین، وقتایی که نمیتونین دوری همو تحمل کنین،...