غم نوشته های شعر

غم نوشته های من به زبان شعر

غم نوشته های شعر

غم نوشته های من به زبان شعر

و زلزله‌ای دیگر

و زلزله‌ای دیگر

کلماتِ ما را مدفون کرده‌است

کلماتی که از زیرِ آوار

صدا می‌زنند

صدا می‌زنند

ما پیوسته اجساد را

از خاک بیرون می‌کشیم

و به خاک می‌سپاریم

مرا ترک نکن...

 

وطن من

پیشانی توست

پس مرا گوش ده

که تو را می‌گویم:

مرا ترک نکن

چونان گیاهی

پشت حصارها

چونان کبوتری مهجور

مرا ترک نکن

چونان ماهِ دل‌شکسته

چونان سیاره‌ای که میان شاخه‌ها به گدایی افتاده‌ست

مرا ترک نکن

آزاد در حزن خویش.

با دستانی که خورشید را جاری می‌کند

از دودکش سلول من

مرا زندانی کن

و اگر از آنِ منی

عادت کن به سوزاندن من

به آتش عشق من به سنگ‌هایم

به زیتونم

به پنجره هایم

به خاکم.

وطن من پیشانی توست

پس مرا گوش ده

که تو را می‌گویم:

مرا ترک نکن...

من خانه ام را پر از رنگ می کنم

من خانه ام را پر از رنگ می کنم 

پر از عطر زندگی 

گل میخرم

 نان گرم می کنم 

شعر مینویسم

 و باور میکنم کلام فروغ را:

زندگی یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی...

کافرم مکن

کافرم مکن

بگذار به معجزه صدایت

ایمان بیاورم

به تارهای صوتی ات

دخیل بسته ام

بلرزانشان تا اجابت شود آرزویم

این تابستان فراموشت کردم...

منتظر تابستان بودم 

باطعم گیلاس و‌زردآلو

با بوی آفتاب و آرامش و کرختی ظهرهایش

اما مثل همیشه بی موقع امده ای 

و همه حساب و کتاب هایم را بهم ریختی

آمدنت طعم گس خرمالوهای پاییز را دارد و 

دلهره تجدیدی های تابستان را!

اما باور کن که من :

این تابستان فراموشت کردم...