غم نوشته های شعر

غم نوشته های من به زبان شعر

غم نوشته های شعر

غم نوشته های من به زبان شعر

هنگامی که خواستی مرا ببینی

قهر کن هرجور که می خواهی

احساساتم را جریحه دار کن

بزن گلدانها و آینه هارا بشکن

مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن

هر چه می خواهی بکن

هر چه می خواهی بگو

تو مثل بچه‌هایی ، محبوبِ من

که دوستشان داریم

هرقدر بد باشند

قهر کن

حتی وقتی که می خروشی هم خواستنی هستی

خشمگین شو

اگر موج نبود ، دریا هم نبود

مثل رگبار ، توفانی شو

قلب من همیشه تورا می بخشد

عصبانی شو

من تلافی نمی کنم

تو کودکی بازیگوش و مغروری

و من مانده ام چگونه از پرندگان انتقام می‌گیری

اگر روزی از من خسته شدی برو

و سرنوشت را متهم کن

و مرا

برای من همین اشک و اندوه کافی است

سکوت دنیایی است

و اندوه نیز

برو اگر ماندن سخت است

که زمین ، زنان را دارد

و عطر را و سیه چشمان را

هنگامی که خواستی مرا ببینی

و چون کودکان

نیازمند مهربانی ام شدی

به قلب من بازگرد

تو در زندگی من مثل هوایی

مثل زمین ، مثل آسمان

قهر کن هرجور خواستی

برو هرجور خواستی

برو هروقت خواستی

امّا سرانجام روزی برمی گردی

آن روز درمی یابی

که وفاداری چیست


و زلزله‌ای دیگر

و زلزله‌ای دیگر

کلماتِ ما را مدفون کرده‌است

کلماتی که از زیرِ آوار

صدا می‌زنند

صدا می‌زنند

ما پیوسته اجساد را

از خاک بیرون می‌کشیم

و به خاک می‌سپاریم

مرا ترک نکن...

 

وطن من

پیشانی توست

پس مرا گوش ده

که تو را می‌گویم:

مرا ترک نکن

چونان گیاهی

پشت حصارها

چونان کبوتری مهجور

مرا ترک نکن

چونان ماهِ دل‌شکسته

چونان سیاره‌ای که میان شاخه‌ها به گدایی افتاده‌ست

مرا ترک نکن

آزاد در حزن خویش.

با دستانی که خورشید را جاری می‌کند

از دودکش سلول من

مرا زندانی کن

و اگر از آنِ منی

عادت کن به سوزاندن من

به آتش عشق من به سنگ‌هایم

به زیتونم

به پنجره هایم

به خاکم.

وطن من پیشانی توست

پس مرا گوش ده

که تو را می‌گویم:

مرا ترک نکن...

من خانه ام را پر از رنگ می کنم

من خانه ام را پر از رنگ می کنم 

پر از عطر زندگی 

گل میخرم

 نان گرم می کنم 

شعر مینویسم

 و باور میکنم کلام فروغ را:

زندگی یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی...

کافرم مکن

کافرم مکن

بگذار به معجزه صدایت

ایمان بیاورم

به تارهای صوتی ات

دخیل بسته ام

بلرزانشان تا اجابت شود آرزویم