غم نوشته های شعر

غم نوشته های من به زبان شعر

غم نوشته های شعر

غم نوشته های من به زبان شعر

یاد داری چه شبی بود ؟

یاد داری چه شبی بود ؟

باد گرم نفس من

ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟

و اندکی آنسوتر

جوی اندام تو در کوچه ی تاریک

ماهی چشم مرا می برد ؟

یاد داری چه شبی بود ؟

غرق آن بستر شبنم زده پشت بام

هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور

خیره در آبی ژرف بی درد ؟

و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب

یاد داری چه هراس انگیز

گرگ خاکستری ابری

کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟

یاد داری چه شبی بود ؟

بابا لنگ دراز عزیزم

بابا لنگ دراز عزیزم!

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم.

وقتی می فهمی و می دانی ام، چیزی درون دلم فرو می ریزد.

چیزی شبیه غرور.

بابا لنگ دراز عزیزم!

لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم.

بعد از تو هیچ کس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند.

نمی گذارم ...

نمی خواهم ...

بابا لنگ دراز ِ من!

همین که هستی دوستت دارم

حتی سایه ات را که هرگز به آن نمی رسم .

 

((جین وبستر))

(برگرفته از رمان بابا لنگ دراز)

تا رفتنت

تا رفتنت

قَد کشیدیم

من و

نهالی که با آمدنت کاشتم


((میترا زینلی))

چرا امروز

 

چرا امروز، این لحظه

آغوشت حریر پیله‌ ى پُرعشق

بر جانم نمی‌پیچد؟!


((نیسانه قادرى))

من وحشی که رامِ رام توام

 

بغلت می کنم اجازه بده

عشق برما حرام تر باشد

تا بگویم چگونه می چسبد

بودنت با دوام تر باشد

من وحشی که رامِ رام توام

من وحشی که زخمی ِ دردم

بغلم کن؛که خسته ام بی تو...

باردار هزار نامردم.


((بهار حقشناس))